پدیدآورنده:محبوبه زارع
به نام ریشه تمام پرسش‌ها ... و خورشید طلوع کرد؛ بی آن که رسوایی زمین را تخمین زده باشد.
... و تو دوشادوش پدرم آدم، پا به خانه ‌بی‌سقف خود نهادی.
سرت گرم شد به پرورش برادرهایم ـ هابیل و قابیل ـ راستی چه کسی قابیل ما را برادرکش کرد؟
هرچه بود، آن قدر سرگرم شدی که من و خواهرهایم را از یاد بردی و ما را به مهد کودک تاریخ سپردی؛ بی آن که سراغی از حال ما گرفته باشی.
ورق بزن؛ پرونده تک‌تک ما را ورق بزن! جز روزهای سیاه، جز محرومیت و ظلم، جز اندوه و آه، چه در صحیفه تقدیر ما می‌یابی؟ خواهر بزرگ‌هایم در اوایل تاریخ، پس از تو، چنان مقهور سرنوشت شوم خود بودند که زنده به گوری بر تقدیر آنان، مهر رهایی می‌زد؛ بی آن که تو بپرسی «بای ذنب قتلت؟»
شأن خواهران مرا در هیچ نقطه تاریخ، رعایت شده نخواهی یافت. از وقتی حکم در دست مردان قرار گرفت، ما محکوم ماندیم... محکوم زن بودن خویش!
از قصه‌های تلخ گذشته، فاصله می‌گیرم. می‌خواهم برایت از همین امروز بنویسم؛ از همین آغاز هزاره سوم زمین. برای همین، تو را از جاهلیت چهارده قرن پیش و عبوس شدن چهره مردان، هنگام شنیدن خبر تولد دختر، به جاهلیت هزاره سوم و به روزگار تلفیق جهل و مدرنیته، فرا می‌خوانم.
ای اولین مادر! هرگز فکری به حال دخترانت، در این عصر کرده بودی؟ تو نیستی تا پاسخ‌گو باشی تمرد انسان را مقابل حقیقت روشن. همین انسان که خدا بر ناتوانی‌اش تاکیدها کرده است، شاید به ظاهر از یک انقلاب کارگری در غرب، سرچشمه گرفته باشد؛ اما ریشه‌هایش عمیق‌تر از هشت مارس است؛ نهضتی را می‌گویم که به نام حمایت از حقوق زن برپا شد؛ اما ارمغانی جز پریشانی و ظلمت با خود نیاورد.
دیروز نگاه به خواهرانم، نگاهی ابزاری بود؛ در قالب سنت و جهالت‌ها و امروز نگاه به من و دختران امروزت، نگاهی ابزاری‌تر است؛ در قالب تمدن و تکنولوژی. من از سرگردانی در طوفان‌های بی‌اصل و نسب این تاریخ مکدر، به تو پناه می‌آورم.
فقط به یک سؤال من جواب ده! به من بگو پدر در حق برادرانم چه کرد که آنان جنس غالب شده‌اند و کوتاهی تو در حق دخترانت چه بوده که مغلوب شدن، هماره بر پیشانی تقدیر ما ثبت شده است؟
به نام او که همه پاسخ‌ها از اوست

دختران سرزمین تکامل! منتظر بودم قبل از آن که به شنیدن مرثیه‌های تلختان دعوتم کنید، از مقامی که خداوند در منتهای رأفت و مهربانی‌اش، آن را مختص شما کرده، سخن بگویید.
اگر نژاد آفرینش را مرور کنی، خوب می‌بینی که در ذات آن، زوجیت، اصلی انکارناپذیر است. مبنای خلقت تمام کائنات، بر اصل زوجیت استوار شده است. اگر به این حقیقت ملموس با نگاه تعقل بنگری، نه برای من و نه برای تو، جای ابهامی باقی نمی‌ماند؛ زیرا هیچ برتری و حتی قیاسی از جانب خدا، بر جنسیت انسان، انجام نگرفته است. پاسخ تمام پرسش‌هایت را خدا در اساس‌نامه‌ای به نام کوثر عطا کرد. او را فرستاد تا سند ملموس اهل زمین باشد. بشری از جنس خودتان ... آمد تا ابتریت آنان را که بانیان زنده به گوری خواهرانت بودند، رقم بزند.
از من چه می‌پرسی؛ وقتی خدایت، کامل‌ترین پاسخ‌ها را به تمام سؤالات تو و خواهرانت در هر برهه زمان، داده است. راز پریشانی خود را در این طوفان‌های بی‌اصل و نسب پرسیده بودی. فکر می‌کردم در این عصر (به قول خودت) مدرنیته، تا کنون فهمیده باشی که همه اینها ریشه در افراط و تفریط‌های برخاسته از جهل و یا غرور اومانیسمی انسان معاصر دارد. فکر می‌کردم دانسته باشی که الگو‌گیری خواهرانت از فرهنگ برهنگی، ریشه در خودباختگی مقابل جاذبه‌های فریبنده نظام ماده دارد و ریشه همه اینها، چیزی جز سستی اعتقادات نیست؛ اعتقاد به ارزش‌هایی که خدا به تو هدیه داده، اگر در کنه آن غوطه‌ور شوی، به یقین، نه تنها از برادرانت کمتر نیستی، بلکه تازه خواهی فهمید که نظام الهی، چقدر تو را و مصالح منطبق بر فطرت تو را لحاظ کرده است. آن جاست که دیگر جز شرمساری در برابر قانون عدل خداوند یارای هیچ بیانی نخواهی داشت.
امروز که خوب می‌نگرم، می‌بینم که ابتدای همه قضاوت‌های ناصحیح و اعتراض‌های تند بشر به خداوند و خلقت او، ناآگاهی است؛ درست مثل خطای اول من و پدرت. حال که عرصه آگاهی برای تو و خواهرانت بیش از همیشه تاریخ مهیاست، بکوش تا از فریب ابلیس جهالت، در امان باشی. مادرانه برایت دعا خواهم کرد.
امضا
مادرت حوا
پنج شنبه سیم 8 1387
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده ى جوانى از این زندگانیم
دارم هواى صحبت یاران رفته را
یارى کن اى اجل که به یاران رسانیم
برواى پنج روز جهان کى کنم که عشق
داده نوید زندگى جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده ى جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله ى من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بى همزبانیم
اى لاله ى بهار جوانى که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتى که آتشم بنشانی، ولى چه سود
برخاستى که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم

محمد حسین شهریار
دسته ها : مذهبی
شنبه سیزدهم 7 1387
یک جو از مهر علی
هر که را خواهند در حشمت سلیمانش کنند باید اول خاک پای شاه مردانش کنند
آنکه شاهان جهان با تخت و تاج سروری آرزوی آستان بوسی ز دربانش کنند
آن خدایی را کز او از بس خدایی دیده‌اند فرقه‌ای تهمت بر او بندند و یزدانش کنند
آنکه هنگام سواری در فلک فوج ملک ماه را نعل سمند برق جولانش کنند
لاف یک رنگی چو زد با قنبرش خورشید را تا ابد هر شب بدین عصیان بزندانش کنند
صالح و شیث و شعیب و هود و داوود نبی جمله کسب معرفت اندر دبستانش کنند
هفت ایوانش کلاه مهر و مه از سر فتد سر به بالا چون برای سیر ایوانش کنند
نیست واجب نیست ممکن بلکه اندر عقل و نقل نی همین و نه همان هم این و هم آنش کنند
یکجو از مهر علی آید فزون اند عیار با عبادتها کونین ار که میزانش کنند
دردمندان را سر کویش نه گر دار الشفاست حیرتم آن درد را پس با چه درمانش کنند
پیکری باریک گردد در عبادت گر چو مو بی ولایش هیزم نیران سوزانش کنند
چرخ اگر باشد نباشد خم چو در تعظیم او طوق لعنت در گلو مانند شیطانش کنند
(صامت بروجردی)
شیر خدا
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد جز شیر خداوند جهان، حیدر کرار
این دین هدی را به مثل دایره‌ای دان پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار
(حکیم کسائی مروزی)
همای رحمت
علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را که به ما سوا فکندی، همه سایه هما را
دل اگر خدا شناسی، همه در رخ علی بین به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم، اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد. سرچشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت، تو بباری ار نه دوزخ به شرار قهر سوزد، همه جان ما سوا را
برو ای گدای مسکین، در خانه علی زن که نگین پادشاهی، دهد از کرم گدا را
به جز از علی که گوید، به پسر که قاتل من چو اسیر تست اکنون، به اسیر کن مدارا
به جز از علی که آرد، پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم، شهدای کربلا را
چو بدوست عهد بندد، ز میان پاکبازان چو علی که می‌تواند، که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت متحیرم چه گویم، شه ملک لا فتی را
به دو چشم خون فشانم، هله‌ ای نسیم رحمت که زکوی او غباری ز من آر، توتیا را
به امید آنکه شاید، برسد به خاک پایت چه پیامها که دارم، همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان، به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان، ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم، زنوای شوق او دم که لسان غیبت خوشتر، بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم، که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی، بنوازد آشنا را
زنوای مرغ یا حق، بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن، چه خوش است شهریارا
(محمد حسین شهریار)
تا بود علی بود
تا صورت پیوند جهان بود علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود سلطان سخا و کرم وجود علی بود
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس هم صالح پیغمبر و داوود علی بود
هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم ایوب هم یوسف و هم یونس و هم هود و علی بود
مسجود ملائک که شد آدم ز علی شد آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود
خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود آن نور خدایی که بر او بود علی بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج با احمد مختار یکی بود علی بود
آن کاشف قران که خدا در همه قران کردش صفت عصمت و بستود علی بود
آن قلعه گشایی که در قلعه خیبر برکند بیک حمله و بگشود علی بود
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام تا کار نشد راست نیا سود علی بود
آن شیر دلاور که برای طمع نفس بر خوان جهان پنجه نیالود علی بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است تا هست علی باشد و تابود علی بود
(مولانا جلال‌الدین مولوی)
دسته ها : مذهبی
شنبه سیزدهم 7 1387

پدیدآورنده:زهرا قدیانى

چندى پیش، وسط صحبت با یک دوست اینترنتى از کشور بلژیک، صحبت به موسیقى کشیده شد. او پرسید: جوان‏هاى ایرانى، کدام یک از موسیقى‏هاى غربى را گوش مى‏کنند؟ شروع کردم به جواب دادن. هنوز اسم اولین نفر را نبرده بودم که قیافه بهت‏زده دوستم، من را از ادامه پاسخ باز داشت. وقتى نگاه تحقیرآمیز دوستم را روى مانیتور دیدم، از خودم بدم آمد که چرا وجهه هم‏وطنانم را این گونه جلوى یک اجنبى خراب کردم. در ادامه، دوستم توضیح داد که چقدر آدم‏هایى مثل آنهایى که من نام بردم، در غرب، بى‏ارزشند.

این جا مى‏خواهم صحبت‏هاى دوستم را با یک مقایسه، براى شما بازگو کنم. فرض کنید «شعبون بى‏مخ»، یک گوشه از تهران دهه هشتاد، کنسرت بدهد و شما یک روز از زبان یکى از افراد متعلق به قوم بربر جنگل‏هاى آفریقاى جنوبى، طى یک گفت‏وگوى اینترنتى، بشنوید که کلى از جنگل‏هاى آفریقا، طرفدار کنسرت‏هاى شعبون بى‏مخ بوده‏اند. حالا شما مى‏خواهید به دوست بربرى خود بفهمانید که بابا! شعبون بى‏مخ، آدم بى‏مخى است!

تا کى اجازه مى‏دهیم با تبلیغات، ما را مثل جوجه ماشینى‏هاى یک روزه، رنگ کنند؟ کى مى‏خواهیم باور کنیم که آن چه شبکه‏هاى ماهواره‏اى، به خوردمان مى‏دهند، چیزى جز مشتى خزعبل نیست؟ چرا کریس دى برگ، خولیو و امثال آنها که جوان‏هاى غربى، حتى نامشان را هم نمى‏برند، در میان جوانان ایرانى، این همه طرفدار دارند؟

در شبکه‏هاى ماهواره‏اى، چیزى جز گروه‏هاى مبتذل و بى‏ارزش وست لایف، بک استریت بویز، بلو و اشخاص بى‏هویتى همچون ویل یانگ، انریکه، لوپز، جاستین تمبرینگ و... را نخواهید یافت. اگر موسیقى این افراد، ارزش داشت، مطمئن باشید این همه ارزان، زیر دست و پاى من و شما نریخته بودند. هرگز تصور نکنید موسیقى‏اى که یک شهروند غربى، باید به ازاى آن، دلار و یورو خرج کند، مجانى به ما مى‏دهند؛ مگر نه این است که کالاهاى خوب غربى، به چند برابر قیمت، در شرق فروخته مى‏شوند؟

سایت روزنامه معتبر میرور انگلستان، ده آلبوم بى‏ارزش سال را توسط خوانندگان و منتقدان مجله، انتخاب کرد. در این بین، مى‏توانید نام آلبوم «سنت انگر» گروه متالیکا و آلبومى از «بریتنى اسپرز» را بیابید. این نام‏ها را مى‏توان در سایت‏هاى مجلات دیگر، از جمله مجلات تخصصى متال نیز یافت؛ کاپیتان پیف هارت (پدر موسیقى نوین جهان)، باب دیلن، گونگ، ماگما و...، این نام‏ها را به خاطر بسپارید؛ چون هیچ گاه، آنها را در ماهواره نخواهید دید؛ اما تا دلتان بخواهد، پاپ و متال رگه قلابى و رپ هیپ هاپ و تریپ هاپ، از بدترین نوعش و این مگس‏هاى پر سر و صداى دى جى (DJ)- که مثل قارچ از هر جا روییده‏اند - را برایتان پخش مى‏کنند؛ مصداق‏هاى انکرالاصوات در قرن حاضر. ما دیگر کلاغ همسایه را هم طاووس مى‏بینیم.

وقتى هدف از ارائه موسیقى غربى، گسترش ابتذال و فساد باشد، نه شناساندن هنر، دیگر کسى به فکر ارتقاى سلیقه ما نخواهد بود. چه اهمیتى دارد که ما نامى از موسیقى باارزش جاماییکا، کوبا و کشورهایى از این دست نشنیده‏ایم؟ بگذار ما مزخرف گوش کنیم؛ بگذار ما خیال کنیم اشعار گروه‏هاى اجق وجق متال، انسانى و جوانمردانه‏اند.

آیا مى‏دانید اعضاى گروه متالیکا، در چه ماشین‏هایى مى‏نشینند و در چه خانه‏هایى زندگى مى‏کنند؟ آیا مى‏دانید «مارمین منس»، منتقدى شکست‏خورده بود که از عرصه گزارشگرى موسیقى، به روى صحنه راه یافت و سواد موسیقى او از صاحب انکرالاصوات هم کمتر است؟ آیا مى‏دانید طرفداران گروه «پینک فلوید» - که فکر مى‏کنیم بهترین گروه مبارز جهانند - باید براى ده دقیقه دیدن آنها، دویست دلار پول بپردازند؟

باور کنید هیچ گروه مبارزى، دلش براى من و شما نسوخته است. بورژواهاى بى‏درد، هیچ گاه حنجره‏شان را براى فریاد کردن دردها، پاره نمى‏کنند؛ باور کنید آنها اصلاً ما را نمى‏بینند و نمى‏دانند کجاى زمین ساکنیم و یا حتى نمى‏دانند ما وجود داریم.

اگر متال گوش مى‏کنیم، به ریشه‏هاى آن توجه کنیم و از گروه‏هایى که فرق گیتار و ابزار لحاف‏دوزى را نمى دانند، دفاع نکنیم و به خیل عظیم رهروان این جاده عظیم تبلیغاتى، نپیوندیم. تا کى مى‏خواهیم اهالى مغرب زمین را به خاطر علایق جهان سومى خود، به تعجب و تأسف واداریم؟ تا کى مى‏خواهیم براى آواز دهل از دور، به به و چه چه کنیم؟

آیا هنوز دلتان را به جمعیت حاضر در کنسرت‏ها خوش کرده‏اید؟ در این صورت، توصیه مى‏کنم سفرنامه جیمى را حتماً بخوانید. جیمى، جوان 19 ساله انگلیسى است که به تازگى از ایران دیدن کرده است. سفرنامه جیمى، در آرشیو سایت bbc موجود است. جیمى از ایران و مردم ایران، خیلى ساده مى‏گوید. از مهربانى‏هاى ایرانى‏ها و مسائلى از زیر پوست شهرهاى ایران که گاه، بسیار دردناک هستند. از این میان، جیمى از سلیقه موسیقى و سینمایى ایرانى‏ها نیز مى‏گوید.

روزى جیمى در ایران، میهمان یک خانواده به ظاهر متجدد مى‏شود. این خانواده، از او مى‏پرسند که دوست دارد چه نوع موسیقى‏اى گوش دهد؟ مدرن تاکینگ، کریس دى برگ یا...؟ جیمى به آنها مى‏گوید که گروهى به نام مدرن تاکینگ را نمى‏شناسد!! جالب این‏جاست که خانواده ایرانى، براى جوان انگلیسى توضیح مى‏دهند کهModern Talking ، معروف‏ترین گروه دنیاست.

توجه کنید؛ جوان جهانگرد انگلیسى، معروف‏ترین گروه موسیقى جهان را که اتفاقاً انگلیسى زبان هم هست را نمى‏شناسد و خانواده ایرانى، این گروه را به او معرفى مى‏کند. خانواده ایرانى، براى جیمى توضیح مى‏دهد که اشعار این گروه، به اشعار حافظ نزدیک است. البته جیمى بعداً ذکر مى‏کند که وقتى حافظ را مى‏خواند، متوجه مى‏شود که اشعار مدرن تاکینگ، هیچ ربطى به شعر حافظ ندارد.


 

 

دسته ها : مذهبی - عمومی
پنج شنبه هفتم 6 1387

.:::::::: بسم الله الرحمن الرحیم ::::::::.

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭ سلام ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

  هر «طلبه‏» از بدو ورود به خیمه‏گاه آقا امام زمان (ع) خود را سرباز آن حضرت و حوزه را پایگاهی می‏داند که فرماندهش جان عالم و هستی است . درس و بحث را به عشق و یاد او می‏خواند و هر روز نان و نمک او را می‏خورد . این سربازی زمانی حالت رسمی به خود می‏گیرد که طلبه ملبس به لباس شریف روحانیت‏شود . لباس پیامبر اکرم (ص)، لباس امام (ع) و امام صادق (ع) و امام باقر (ع) و لباس آقا امام زمان (عج) .

«ملبس شدن به لباس فاخر روحانیت آن هم در سن بیست‏سالگی‏» قبول این همه توفیق برایم سخت و سنگین است .

صدای دل‏انگیز پدرم در حین گذاشتن «عمامه‏» به سرم بلند می‏شود: «به نام نامی فاطمه زهرا (س) و با کسب اجازه از محضر آقا امام زمان (عج) فرزندم احمد را به لباس روحانیت ملبس می‏کنم .»

غرور آمیخته به شرمندگی تنم را می‏لرزاند و در قالب دانه‏های اشک گونه‏هایم را نوازش می‏دهد . با این‏که در خود این لیاقت را نمی‏بینم ولی جرات می‏یابم تا از بی‏بی‏فاطمه (س) بخواهم این ناچیز را به فرزندش «مهدی‏» سفارش کند .

در عالم فکر و معنا با ائمه معصومین (ع) عهد می‏بندم که در خدمت اسلام و قرآن باشم و مروج والایی‏ها ... و گریه بهترین وسیله‏ای است‏برای امضای این تعهدنامه ...

                             

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭ خدا نگهدار ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

.::::::::ж الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ж::::::::.

دسته ها : مذهبی
سه شنبه بیست و نهم 5 1387

ندگی در عصر غیبت هم برای خودش ادب و رسمی دارد که اگر آن را نشناسی و اصول اولیه‏اش را ندانی یک وقت‏به خودت می‏آیی و می‏بینی زندگی‏ات هیچ و پوچ است نه به جایی وصلی و نه توشه‏ای برداشته‏ای .

پس، آماده شو تا ادب زیستن در دوران غیبت را بیاموزی، و مهارتهای زندگی در آن را تجربه کنی .

آماده شو تا راه آمدن امام را ماهرانه و آگاهانه گلباران کنی .

مهارت در شناخت دین

خدا رحمت کند حافظ را، قرنها پیش گفت:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

اگر آن روز هفتاد و دو ملت‏بودند که افسانه می‏سرودند، امروز هفتاد و دو هزار ملت و مذهب و مکتب‏اند که هر یک ادعای حق بودن دارند و تو را به سوی خود می‏خوانند و تو متحیر می‏مانی که این همه حق از کجا آمده و نمی‏فهمی کدام‏یک راست می‏گویند و کدام دروغ، مگر آن که تلاش کنی تا به میزانی دست‏یابی که حجت تو باشد و تو را به تلقی صحیحی از دین برساند تا خطوط اصلی و فرعی را بشناسی، خط و ربطها را تشخیص دهی، تفاوت بدعت و سنت را درک نمایی، مراقب تحریفها باشی، از کج‏فهمی بپرهیزی، اهل تفسیر به رای نباشی، در برداشتهای سنتی اسیر نشوی و قرائتهای نو فریبت ندهد .

باید آگاهی کسب کنی و آگاهانه حرکت کنی .

باید مجهز به تفکر و تعقل و تدبر شوی،

باید دامان دین‏شناسان آگاه را رها نکنی،

و باید تقوا پیشه کنی که هر که متقی باشد خداوند به او فرقان را عطا می‏کند .

مهارت در آراستگی به عدالت

کسی که در وجود خود و در دنیای کوچک درونش نتواند عدالت را به پا کند نمی‏تواند در دنیای بزرگ بیرونی‏اش شعار عدالت‏خواهی بدهد .

اگر توانستی قوا و نیروهای خود را در حد تعادل نگه داری، اگر میان شادی و غم، خنده و گریه، عشق و نفرت، محبت و کینه، دوستی و دشمنی حد وسط را شناختی، اگر زیاده‏روی و کم‏روی نکردی، اگر به موقع حرف زدی و به موقع خاموش ماندی، اگر هم اهل عبادت بودی و هم مرد کارزار، اگر زیبایی دنیا و عزت آخرت را یک‏جا خواستی، اگر توانستی علم و عرفان را با هم جمع کنی، اگر مرزها را شناختی، اگر نقش اجتماعی‏ات را در برابر پدر و مادر، همسر و فرزند، خویش و همسایه، دوست و رفیق، رئیس و ارباب رجوع، خوب ایفا کردی، اگر به خودت، به دیگران و به خدا ظلم نکردی، اگر حق را پایمال نکردی و حق خودت، حق دیگران و حق خدا را ادا کردی، آن وقت تو به عدالت رسیده‏ای و کسی که به عدالت آراسته شود و ماهرانه عدالت ورزد، راه را برای جهانی شدن عدل و ظهور منجی عالم هموار کرده است .

مهارت در دشمن‏شناسی

ساده‏انگاری است که فکر کنی اگر آهسته بروی و آهسته بیایی کسی به تو کاری ندارد . دهها چشم یکسره تو را می‏پایند تا از یک لحظه غفلتت استفاده کنند و اگر بی‏خیال آنها شوی آنچنان تو را فریب می‏دهند که نفهمی چه بر سرت آمده است .

حواست‏باشد، در عصر غیبت، دشمنان داخلی و خارجی هزار جور کلک و حقه سوار می‏کنند تا سرمایه‏های مادی و معنوی تو را بگیرند و اگر در تدبیر از آنها کم بیاوری و یا در مقابلشان کوتاه بیایی، همه چیزت را باخته‏ای .

باید دشمن را شناخت و متوجه او بود و اگر لازم شد - که می‏شود - در برابر توطئه‏هایش ایستاد و مقاومت کرد .

دشمن، گاهی جسورانه پیش می‏آید، گاهی با احتیاط، گاهی رودررو می‏ایستد، گاهی پشت‏سر، گاهی لباس سیاست تن می‏کند، گاه فرهنگ و ادب و هنر . گاهی با شمشیر می‏جنگد، گاهی با قلم . دشمن فیلم می‏سازد، کتاب می‏نویسد، دلسوزی می‏کند، همدردی می‏نماید و تا دلت‏بخواهد ادعا دارد برای همه چیز . دشمن گاهی در دل و درون تو خانه می‏کند و می‏شود نفس اماره، گاهی از تو فرسنگها فاصله دارد و می‏شود شیطان بزرگ . به هر حال باید او را شناخت و با همه توان با او مبارزه کرد .

مهارت در صبر و پایداری

یا به درستی راهی که انتخاب کرده‏ای یقین داری یا نداری؟ اگر یقین داری، تردید و دودلی چرا؟ چرا شک می‏کنی در رفتن؟ و چرا سرزنشهای دیگران تو را سست می‏کند؟ همیشه عده‏ای هستند که از تو ایراد می‏گیرند، انتقاد می‏کنند، سرزنشت می‏کنند ولی قرار نیست ایرادها و انتقادها و سرزنشها، تو را از مسیر حقی که می‏روی باز دارد که اگر اینطور باشد تو هرگز به مقصدی که خودت انتخاب کرده‏ای، به هدفی که برای رسیدن به آن می‏خواهی تلاش کنی، نمی‏توانی برسی . به خودت اعتماد کن و از آنچه که به تو می‏گویند هراسی نداشته باش . نمی‏گویم بی‏توجه باش لابلای این انتقادها و سرزنشها گاهی حرفهای حسابی هم می‏شود پیدا کرد، حتی خداوند هم می‏فرماید: «همه حرفها را بشنوید و از بهترین آنها نمپیروی کنید» . اما یادت باشد اگر امروز، در عصر غیبت، از سرزنش دیگران بترسی و با هر حرفی جهت‏حرکتت را عوض کنی، فردا، در عصر ظهور، حجتی برای ارائه به امام خود نداری، که او حاضر و ناظر بر عمل و نیت توست . پس صبور و پایدار بمان!

دلا در عاشقی ثابت‏قدم باش

که در این ره نباشد کار بی‏اجر

 

دسته ها : مذهبی
سه شنبه بیست و نهم 5 1387
X