ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش

 پیوسته در حمایت لطف اله باش
از خارجی هزار به یک جو نمی خرند

 گو، کوه تا به کوه منافق سپاه باش
چون احمدم شفیع بود روز رستخیز

 گو این تن بلاکش من پرگناه باش
آن را که دوستی علی نیست کافر است

 گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش
امروز زنده ام به ولای تو یا علی

 فردا به روح پاک امامان گواه باش
قبر امام هشتم و سلطان دین رضا

 از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
دستت نمی رسد که بچینی گلی زشاخ

 باری به پای گلبن ایشان گیاه باش
مرد خدا شناس که تقوی طلب کند

 خواهی سپید جامه و خواهی سیاه باش
حافظ طریق بندگی شاه پیشه کن
وانگاه در طریق چو مردان راه باش

پنج شنبه نوزدهم 6 1388

.:::::::: بسم الله الرحمن الرحیم ::::::::.

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭ سلام ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

 

 

          بوسه ای ازجنس عشق         

                     

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭ خدا نگهدار ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

.::::::::ж الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ж::::::::.

دسته ها : مناسبتها
چهارشنبه نوزدهم 1 1388

باریک الله

به دوستان ممتازوب نویسی

من بین شماها با آقا مهدی یا همون مک لارن تبیان کم وبیش آشنایی دارم

آقا مهدی تبریک (ایشالا مطالب انقلابی ات همیشه جاوید)

وب سی سال انقلاب هم فقط تبادل لینک داشتیم

دوست عزیز شمام ایشالا موفق 

واما وبی که تازه با هاش آشنا شدم -اقیانوس-

عجیبه طول این مدت بلاگ نویسی چرااولین باره اینو دیدم ولی خداییش آمارش حیرونم کرد

ماشا الله انقلابی ها وتبریک

لینک خبر

راستی زیارت امام رضا که رفتید مارو هم دعا کنید

بعدش خیلی هم به خودتون ننازیدا مام یه روز مث شما دروب ها به اوج رسیدیم

شاهد اینجا رو ببینید


دسته ها : مناسبتها
جمعه بیست و پنجم 11 1387

.:::::::: بسم الله الرحمن الرحیم ::::::::.

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭ سلام ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

  (( بسم الله الرحمن الرحیم ))
 
 
محرم شب هشتم (شب تاسوعا)
30/11/1383
عظمت مقام عباس(1)
 
 
زیارت عاشورا چون مشتمل بر عقاید ناب شیعه است، مثل یک آیینه ای است که هر کس بخواهد خود را ببیند و بسنجد، که آیا در راه حق قرار دارد یا نه،کافیست درمقابل آینه قرار بگیرد؛ و از ابتدا تا انتهای این زیارت را بخواند، هر مقدار که فهمید نقاط اعتقادی مستحکم و اصیل شیعه را به آن نشان می دهد. اگر این خصوصیات را داشت و هر چقدر هم بیشتر داشت، پیروی او از اهل بیت بیشتر، و هر چه کمتر، به خطر نزدیکتر است.
این یک رسم الهی و قرآنی است که وقتی دستوراتی را برای بنده ها می فرماید و روشی را توصیه می کند، پشت سر آن، مثال و ملاک کسی  که این راه را انتخاب کرده و انجام داده و به نتیجه رسیده است را هم می آورد. مثلا می فرماید: "اهل تقوی باشید مثل حضرت موسی(ع)  که اهل تقوا بود". "صالح باشید مثل حضرت عیسی (ع) "؛ " استقامت کنید مثل پیامبر اکرم (ص) که اهل استقامت بود. "
بهترین کسی که خود را جلوی این آینه قرار داد و مطابقت کامل پیدا کرد و عمل کرد و برای ما نه یک مثل، بلکه عین حقیقت است حضرت عباس (ع) است. اما متاسفانه حالا با اینکه از انقلاب اسلامی 26 سال گذشته است، اگر چه کشورهای اسلامی و شیعیان تعداد زیادی دارند(200 یا 300 میلیون) و سابقه تشیع در ایران چند صد سال بلکه از ابتدای اسلام، تشیع است، اما متاسفانه حالا در سال 2005 میلادی سالی که اوج شکوفایی عقل و تکنولوژی است، ما اسوه ها و الگوهایمان را  ما فقط می خواهیم با کلاه خود و چشم و ابرو و.. ایشان را معرفی کنیم؛ آنها قدرتهای علمی و تکنیکی خودشان را به رخ ما می کشند، ما افراد مهمی را که در دینمان داریم مثل حضرت حضرت ابوالفضل، مداحان ما در مورد دست و بازو و چشم و ابرو که نه خود (دروغ می گوید اگر بگوید می فهمم) و نه مردم می فهمند که وی چه می گوید. اگر هم کسی گریه می کند و احساساتی می شود بخاطر آن سبک است،  آن سبک هم احساسات مردم را  جریحه دار  و تحریک می کند و طرف گریه می کند و دادی می زند یا با او هم نوا می شود اما مطلقا معرفتی درآن وجود ندارد.
همه انسانها از زیبایی چه کم و چه زیاد بهره دارند. بالاخره یکی زیباتر است یا در مجموعه یا در کل، این چقدر می تواند در عقیده ما اهمیت داشته باشد؟ برای ما فرقی نمی کند. برای شیعه همه اهل بیت زیبا بودند و حضرت ابالفضل «قمر بنی هاشم» هم همینطور و افتخار هم دارد اما چیزی که ما باید یاد بگیریم مرام و اخلاق است.
حضرت عباس با همه کسانی که در کربلا هستند حتی با امام حسین (ع) یک تفاوت اساسی دارد .  آن تفاوت اساسی این است که، از یک نگاه کربلایی ها به دو دسته تقسیم می شوند:
یک گروه امام حسین (ع) و فرزندانش و کسانی که به ایشان متصل هستند، که از ذریه پیغمبر و حضرت زهرا  (س) هستند و از ابتدای اسلام در این مسیر قرار داشتند حتی پیش از ظهور اسلام اجدادشان انسانهای سرشناس اعتقادی وکعبه دار و خادم و یکتا پرست بودند و ذاتا فریب باطل را نمی خورند.
دسته دیگر آدم های معمولی بودند که امام حسین (ع) اینها را دعوت کرد. قابلیتی در آنها دید که حتی خودشان هم نمی دانستند، اوجش مثل زهیر و حر که این دو نفر با زور آمدند یعنی خودشان اصلا کاره ای نبودند. و تقریبا بقیه هم در این حد بودند که خود قدرتی نداشتند ولی امام ایشان را انتخاب کرد.
اما فرزندان امیر المومنین (ع) و ام البنین که چهار پسر ایشان در کربلا به شهادت رسیدند خصوصاً حضرت ابوالفضل (ع) با همه این اشخاص تفاوت دارند. چون از سمت پدر به امیر المومنین (ع) می رسند و حق مطلق، ولی از سمت مادر با دشمن است. یعنی فامیل های ام البنین کسانی هستند که در عاشورا  مقابل خدا ایستادند و می خواهند امام حسین را شهید کنند. حال در این بین حق را تشخیص داد، آن هم در آخرین درجه آن، همه حق و همه باطل در جلوی هم قرار گرفتند در اوج مظلومیت حق، در وسط یک بیابان و کل این جریان نهایتا شش ماه به طول انجامید، کسی که یک سمتش به اینها تمایل فامیلی داشته باشد ویک سمت او به طرف مقابل و بین اینها بتواند  دارد حق را از باطل تشخیص بدهد، دقیقا همان کسی است که جلوی آینه (امام حسین) قرار گرفته، و خودش را به طور کامل دیده است.
روایت است که از سوی اقوام مادری امان نامه ای برای حضرت عباس (ع) آوردند که ایشان و بردارانش در امان هستند و هر چه بخواهند در اختیارشان قرار می گیرد ولی حضرت را رها کنند و به آنها بپیوندد. شاید این روایت را ما در روضه بشنویم و احساساتی شویم و عکس العملی نشان دهیم، اما اگر اعتقادی نگاه کنیم به این سادگی ها نیست. در دنیای امروز اگر صد میلیون به یک نفر بدهند خدا را هم منکر می شود! اما اگر شما همه زندگیت را وسط یک بیابان آوردی، زن و بچه داری، جوان هستی، قدرت داری، معروف هستی، فامیل هم یک فایملی مستحکم باشد، ( حضرت ابوالفضل مثل امام حسین نیست که دیگر کسی برایش باقی نماند) حضرت عباس (ع) از طرف مادر فامیل زیادی دارد آنها باقی ماندند، هیچ اتفاقی هم برایشان نیفتاد، اصلا مخالف امام حسین بودند، یعنی می توانست بماند و نسل خود را نگه دارد آن هم نسلی که علم دارد، در خاندان علی است و پسر امیر المومنین است.  علم دارد، می تواند کاری کند، معروف هست،  طرفدار و هواخواه دارد و ویژگی های بسیار زیاد شخصی دیگر دارد. اما هیچ کدام از اینها را نمی بیند و برای او مهم نیست, وسط بیابان و دشت کربلا آمده و می تواند حق را تشخیص دهد به همین خاطر بارزترین صفتی که برای ایشان ذکر کرده اند« نافذ البصیره»؛
بصیرت؛ یعنی اینکه در هر شرایطی پشت پرده را دیدن و واقعیت و حقیقت قضایا را دیدن, حال اگر کسی  بصیرتش، نافذ هم باشد، یعنی در هر شرایطی، موقعی که همه جا را فساد  و ظلمت  و ظلم گرفته، یعنی تمام جهان در مقابل طرفداری از حق سکوت کرده اند، جز همان خیمه ای که افرادش در ابتدا هزار نفر که تا به کربلا رسیدند حدود 150 یا 160 نفر شدند، که از این میان حدود  یا  80یا70 نفر زن و بچه (50 زن و 20 بچه)  هستند و 72 نفر هم مرد ها هستند که به شهادت رسیدند و چند نفری هم مجروح شدند و باقی ماندند تا وقایع را برای دیگران بازگو کنند. بعدها ماندند و تاریخ کربلا را بیان کردند یا کارهای دیگری کردند و انقلاب های دیگری راه انداختند، اما در هر صورت دایره حق همین ها بودند. از این «حق» تنها یک نفر باقی می ماند و آن هم حضرت سجاد (ع) است تا بتواند این مسیر را نگه دارد و چقدر باید اخلاص داشته باشد و قدرت داشته باشد. اگر حتی به دین و حق کاری نداشته باشیم، در یک حرفه مثلا می گویند فلان حرفه منقرض شد و دیگر وجود ندارد شغلی قدیمی که قبلا بود الان با امدن دستگاه و ماشین، تقریبا محو شده است حال یک نفر از آن آدم های قدیمی با همان مرام باقی بماند، اینقدر قدرت دشاته باشد که الان 1360 سال از آن تاریخ گذشته است  و آن یک نفر در کارش اینقدر اخلاص و بی ریا و یک دل باشد که یک نفری  که بتواند آن سنت بعد از گذشت چند سال را رایج کند و به همه جهان صادر کند.این قدرت امام سجاد(ع) است، اینکه می گویند ایشان بیمار بودند و فقط در حال دعا و زاری, اینها  فقط به ظاهر نگاه کرده و حق و معنا را نمی بیند، فقط پوسته آن را می بیند که همه هم می توانند آن را ببینند، الان دوربین ها خیلی بهتر از ما می بینند و دقیقتر، اما حقیقت را چه کسی می تواند ببیند و این تصاویر ار تحلیل کند؟ اگر با معارف خود بسنجد و تحلیل کند، که چه پیامی می گیرد، این اتفاقات یعنی چی؟  از این دایره کوچک هم فقط یک نفر باقی ماند. ( آن دو سه نفر هم که اسثتناست و باقی ماندند، که بحثهای تاریخی هم سر آن هست)
الان ما در ایام و سالهایی قرار داریم که صاحب قدرتی هستیم، رسانه, حوزه, دانشگاه, نویسنده, متفکر و ...  داریم، انواع و اقسام امکانات در اختیار ما است. واقعا  زشت است که به این صورت از اهل بیت تعریف و تمجید کنیم و حرفهای سست و بی پایه بزنیم. در زمانی که شاه و رعیتی بود و کسی چندان اطلاعاتی نداشت واگر مدیحه سرا هم نبودند معلوم نبود که آیا از دین چیزی باقی می ماند یا نه، اما در این زمانه دیگر به این شکل و صورت نیست، ما در اوج قدرت هستیم، همه امکانات را هم داریم، کسی اگر به شیوه سالهای دور صحبت کند  و مقام اهل بیت را اینگونه بیان کند به عنوان تعریف از حضرت ابوالفضل یا امام حسین یا امام سجاد، واقعا از گردانه خارج است، البته تاریخ و زمان و عصر کار خود را انجام می دهد.
می توانیم به این موضوع اشاره کنیم که کسانی  با معرفت و عمیق برای مردم در هر زمینه ای کاری را انجام داده اند آیا باقی ماندند یا نماندند؛ این بهترین ملاک است که بفهمیم آیا در وجود شان عقل و اندیشه بوده و یا اینکه فقط سطحی و احساساتی بوده است. مثل موسیقی های مختلفی که ارائه می شود و سبک خاصی را ایجاد می کند.  بعضی سبکها سالها ماندگاری دارند، و تاثیر خود را می گذارند، ولی الان یک سبک یک ماهه به بازار می آید، حتما هم باید شخص خاصی بخواند، در شکل خاصی، سینه زنی خاصی و... بعد هم حالی بدست نمی آید، فقط آن فضایی است که آن سبک ایجاد می کند، مثل کنسرتها، بلکه بدتر مثل شوهایی که خارجی ها دارند، حتی آنها هم برای گریه کردن سبک دارند، فکر نکنید فقط می خندند، با کمی اطلاعات علمی می توان انوع و اقسام آن را در اینترنت پیدا کرد. آنها وقتیف احساساتشان خیلی لبریز می شود گریه می کنند، اما با آهنگ و در یک حالت خاص خودشان، این ملاک نیست، بلکه آن معرفت ملاک است. آن چیزی که باقی می ماند ملاک است. باید سنجید که کدام یک از این سبکها باقی می ماند؟ معلوم است که نمی ماند. اینهایی که الان معروف شدند، چند نفرشان باقی می ماندند؟ اصلا به حساب نمی آیند. خیلی هایشان را اصلا کسی نمی شناسد، یعنی در آن حد اوج نگرفته اند، چون مایه ای ندارند، فقط اینکه با احساسات مردم را تحریک کنی  آن هم با هزینه دین خدا، یعنی دین خدا را خرج کنی؛
الان 35 میلیون جوان در این مملکت است، اینها همه الگو لازم دارند، تلویزیون مدام انواع و اقسام بازیکن های تیم های مختلف، هنرهای مختلف، فیلم های مختلف را به رخ می کشد، ما هم در دینمان الگوی های فراوانی داریم اما این ها را چه کسی برای ما معرفی کرده اند ؟ عالم و مداح؛ در حرفه های دیگر مثل موسیقی و فیلم و .. کم کم رواج پیدا کرده است، بعد هم این مداحان این الگویی را که به 35 میلیون جوان می خواهند معرفی کنند، با چشم و ابرو زیبا معرفی کنند!!!!
مثلا می بینیم که چشمان حضرت عباس را آبی می کشند!!! چقدر اهانت می کنند! انگار می خواهند چه چیزی را ارائه دهند! چه جسارت بزرگی است. معرفت که ندارند هیچ، (اصلا ارزش این کارها و حرفها را ندارند) اما حال هم که می خواهند چشم و ذهن مردم را با این تصویر اشغال کنند، تصویر را هم غلط می کشند. اینها حتی عرضه این را هم ندارند. اما اگر مثلا به استاد فرشچیان بگویند یک تصویری از معصومین یا حضرت ابوالفضل بکشد، قطعا اینها را نمی کشد، اینها چیست که می کشند؟ فکر می کنند نقاش هستند؟ کارهایی می کنند که مثلا تاثیر گزار باشد، در حالی که با حقیقت فاصله دارد که حتی نورانیت هم ندارد، اصلا نورانیت را نمی توانند بکشند، چون کشیدن نورانیت یک قدرت می خواهد.
الگوهای ما و کسانی که همپای معصوم می آمدند، خصوصا حضرت ابالفضل (ع) بی نظیر است، کس دیگری نداریم. شخصی می گفت، حضرت ابالفضل آنقدر مقام پیدا کرد که یک علم کنار علم امام حسین قد کرد. مرقدی کنار مرقد امام حسین (ع) بنا کرد. هیچ کس در تاریخ مرقد مستقلی نداشت در همان تاریخ برای همان شهدا، اینقدر قدرت نداشتند، شما باید دو حرم بروید، حرمک حضرت ابالفضل خود استقلال دارد، چون توانست عمل کند و شبیه امام حسین شود. به خاطر همین مقام و مرتبه دارد، زیارت نامه متعدد دارد. برای رفتن به حرم امام حسین (ع) موظف هستیم جز دستورات ماست اول وارد حرم ایشان شویم. تا ما بدانیم که ایشان یک انسان معمولی بود، مادرش انسان بزرگواری بود ولی طایفه جز طبقات عادی جامعه بود( مثل همه ما، بلکه مشکلاتی داشتند که طایفه های ما ندارد) اما حق را خوب تشخیص داد، آنقدر نزدیک امام حسین(ع) شد، که در وجودش حل گشت.  ببنید که چقدر اختلاف است.
حال اگر ما به دنبال این سبکهای پوچی باشیم که به ما ارائه می دهند، هیچ سود و معنویتی برای ما ایجاد نمی کنند البته نمی توان مطلقا تمام اینها را رد کرد، بالاخره ما احساسات داریم دوست داریم یک سبکی را ده دقیقه گوش بدهیم، ما معصوم نیستیم، آن قدر هم تقوی نداریم،  اما اینکه همه معارفمان را بخواهیم از اینها بگیریم، هیچ چیز گیر ما نمی آید.  الان اگر یک نظر سنجی کنید از همه کسانی که در خیابان هستند، امشب، برای حضرت ابالفضل، که پنج صفت از حضرت ابالفضل بگویند، یا حتی یک صفت، نهایت به همان زور بازو می رسد، یا سقا بوده است. اتفاقا معنای  سقا بودن را هم کسی نمی داند. نه معنای کلمه اش را، نه آن هنری که حضرت ابالفضل داشت. یعنی هیچ چیز نمی دانند، فقط یک شبی بشود و یک آهنی سر شانه بگذراند، راه بیفتند، سر و صدایی کنند، عمل هم در زندگیشان تاثیری ندارند، چون کسی به اینها نگفته است. در هییتهایشان که برویم همینطور است و همه می دانیم. و این ظلم به حضرت ابالفضل است البته حضرت نیازی به این حرفها ندارد و تعدی ما به ایشان نمی رسد ولی ما خود متضرر می شویم و بعد مجبور می شیوم فلان فوتبالیست را به عنوان الگو قبول کنیم. به این دنیا می چسبیم. الان از 72 شهید کربلا، حدود 10 نفرشان خیلی معروف هستند و تقریبا همه نام ایشان را می بینند، اگر از هییتی های اصیل سوال کنید، که نام چند بازیگر تلویزیون را بلد هستند، و چند نام اصحاب امام حسین را؟(به غیر از معروف ها) قطعا از تعداد یاران امام حسین خیلی کم می دانند و از این الگوهای قلابی زیاد؛ البته این فقط اسم است و توفیری برای ما ندارد دانستن یا نداستن نام اصحاب، منظور این است که در این حد هم ما سمت معارف نمی آییم. چون کسی به ما نمی گوید. ببنید چه ظلمی در حق خودمان می کنیم! مسلما بدون الگو می مانیم، نهایتا به یک چشم و ابرو رضا می دهیم. حال در شعر یا وصف حضرت ابالفضل است، در فیلم همان چیزی است که در حال دیدنش هستیم. (سریالهای دنباله دار)
ببنیید چقدر فاصله افتاده است. وقتی می گوییم جلوی زیارت عاشورا خودتان را قرار دهید و آیینه است، یعنی این؛ اگر تا به حال این اتفاق نیفتاده، یا معرفتش نبوده، حضرت ابالفضل که هست ایشان، خود را روبه روی این آیینه قرار داد  سنجید و نشان داد و عمل هم کرد، ما ببینیم. بدانیم چقدر فاصله داریم؟ ما هم اگر روش ایشان را در زندگی پیش بگیریم می توانیم راه درست و غلط را از هم تشخیص دهیم.
الان اتفاقات کوچک بزرگی که در جهان افتاده است یا در اطراف ما، اگر به عنوان نظر خواهی از دیگران بخواهیم بیان کنند، که «حق» با چه و که بوده است، کسی نمی تواند تشخیص دهد، اما اگر روش، روش حضرت ابالفضل بود که تشخیص داد، ما هم می توانستیم از هم تشخیص دهیم.
یکی از اصحاب امام صادق (ع) که اهل تقوا و علم بود از خدمت حضرت در مورد شرایط آخرالزمان پرسید: حضرت مواردی را توضیح دادند و ظلم و فسادی که عالم را فرا می گیرد و اینکه مردم از دین خارج می شوند. صحابی نا امید شد و گفت وقتی حق را نمی شناسیم چه باید کنیم؟ حضرت با اشاره دست خورشید را نشان داد و فرمود حق از این خورشید در آسمان روشن تر است.
الان حق به همین گونه است در همه زمینه ها چه بین دو نفر چه در یک خانواده و چه در کل جهان چه سیاسی و چه داخلی..., ولی اینکه ما نمی بینم به این علت است که معرفت و بصیرت نداریم یا اگر هست کفاف نمی دهد باید تقویت کنیم چون لحظه به لحظه فشار طرف مقابل اضافه می شود و دشمنان هر گز عقب نشینی نمی کنند.  آنها آمده اند که ببرند، امکان ندارد شما ببینید یکی از گردن کلفت های دنیا از حرفش عقب نشینی کرده باشد! اصلا همچین چیزی معنی ندارد. کسانی که ترویج فساد و افکار منحرف را می کنند هرگز عقب نمی نیشنند. آنها کار خودشان را می کنند و هر روز هم شدیدتر است. آن کسی که باید قدرت مند تر شود و ببنید ما هستیم. الگو هم حضرت ابالفضل هستند. ملاک هم زیارت عاشوراست و  کل دین، فرقی ندارد، چکیده اش در این زیارت نامه است. زیارت عاشورا یعنی امام حسین، همه ویژگی هایی که مروبط به امام حسین و دشمن امام حسین باشد.
حضرت ابالفضل(ع) با این جریان روبه رو شده، دشمنان امام را هم دید، دشمنانی که از اقوام و نزدیکانش هستند و همدیگر را کاملا می شناسند. چون اعراب قبیله ای زندگی می کنند هنوز هم هم به همین شکل است. خب حضرت ابالفضل، این منظره ها را در هر ایامی دیده است. اگر چه ایشان پیش از واقعه کربلا به حق رسیده است. یعنی وقتی که خیلی نوجوان بوده، در مسیر حق خیلی کارها انجام داده است، در زمان امام حسن و ... اما شناخت ما همینطوری است.
 حضرت ابالفضل  امکانات وسیع مالی و طرفداران بسیار داشتند ودر اوج علم و تقوا بود. اجباری نداشته اند که وسط دشت کربلا مظلومانه کشته شوند می توانستند خود و خانواده شان و قبیله اش را به گوشه امنی ببرد و حتی برای خود حکومتی دست و پا کند چون قدرت بازو دارد. آیا کسی این را می داند؟ نه؛ فقط می گویند یک چشم و بازو و ابرو دارد. از قد و بالای حضرت چیزی را در ذهن تصویر می کنند که هیچ ذهنی این را قبول نمی کند، گاهی هم اینقدر تمسخر آمیز می شود که عقاید انسان را هم خدای ناخواسته تحت الشعاع قرار می دهد  که ادم آن یک مقدار ناچیزی را هم که داشت از دست می دهد. اما کسی نمی گوید حضرت ابالفضل در اوج اقتدار بود. علم فراوان داشت چون پسر امیر المومنین است. هر چیزی که یک نفر را می تواند به عنوان حاکم جهان اسلام بالا ببرد را داشت. با همه این یزدیان می توانست مقابله کند، اما می خواستند به دستور خدا عمل کنند، چیزی که پیامبر از قبل گفته بود عامل شوند. وگرنه چه امام حسین و چه هر کدام از اهل بیت نه اینکه ضعیف بودند و قدرت نداشتند، حضرت ابالفضل هم همینطور نه اینکه قدرت نداشت بلکه می خواست حرف خدا را گوش دهد، می خواست از ابتدا تا انتها کربلا همانطور که از آدم تا خاتم گفته شد رخ دهد و حتی ذره ای جابه جا نشود. ما چون علم نداریم نمی فهمیم، ولی آنانکه علم دارند داستان را از پیش می دانند، به قولی سناریو در دستش است و بیرون از نقش خود بازی نمی کنند. هیچ چیزی بیرون از قالبی که برایش تهیه کرده اند، ندارد، چون اگر باشد آن تصویر به هم می خورد و نتایج بعد از آن هم خراب می شود. مثال برای فهم بهتر موضوع، مثلا این بازگران تئاتر وقتی خیلی خوب بازی می کنند و قدرت پیدا می کنند، نیازی به سناریو ندارند، کل قضیه را برایشان می گویند و خودشان بر روی صحنه بازی می کنند، می داند چه باید کند، اگر به ایشان یک متنی را بدهند که بخوانند هیچ کدام قبول نمی کنند. از متن ایراد می گیرند و خود را استاد می دانند.
حضرت ابالفضل را اینگونه تجسم کنید، تصور کنیم که یک متنی ضعیف و کوچک به ایشان داده اند و یا اصلا متنی نداده اند اما حضور دارد و خود آنقدر قدرت فراوان دارد که می تواند هر نقشی را ایفا کند. مثلا امان نامه به حضورش می آورند  ولی قبول نمی کند  و یا می تواند هزار تاکتیک دفاعی دیگر بزند و از اعتبار و قدرت خود استفاده کند اما چنین نقشی را ندارد حتی نقش جنگیدن هم به او واگذار نکرد ه ا ند، و نمی جنگد. حال اگر ما در روضه ها و مداحی ها این نقش را کم و زیاد می کنیم این ضعف ماست.
اما حضرت ابالفضل (ع) المطیع لله و لرسول (ص) و امیر المومنین (ع) و همه ائمه ( در زمان خودش امام حسین(ع) ) هستند. این اطاعت مهم است و گرنه هیکل و ظاهر و ... مگر چقدر اهمیت می تواند داشته باشد.؟
در مورد سقایی ایشان مطلبی که می توان اشاره کرد این است که در اسلام بعد از سلام و یا صلوات به عبارتی، بالاترین کاری که انسان میتواند انجام دهد و در معنویت تاثیر گذاشته و ثواب داشته باشد «آب دادن» است. سیر کردن هزار گرسنه به اندازه رفع عطش و دادن یک لیوان آب ارزش ندارد. به همین خاطر حضرت امیر (ع) خود ساقی است یعنی وقتی در جنگ بدر لشکر به زحمت می افتاد، حضرت آب می آورد. در آخرالزمان و قیامت  و بهشت هم همین شکل است. دلیل هم این است که در قرآن آمده است هر چیزی به آب زنده است ما همه چیز را از آب خلق کردیم و زنده قرار دادیم. پس کسی که این آب را به یک نفر می رساند در اصل آن را زنده  می کند حال کم یا زیاد بودن آن مهم نیست مهم اصل این کار است که انجام می گیرد. این موضوع به احساسات و شعر های آنچنانی نیست، این مقامی عرفانی است و کسی به این مقام نمی رسد.
حال شما می خواهید نتیجه آن را ببینید، اگر ملاک روضه های صحیح باشد، حضرت موفق نشد آب بیاورد اما بعد از کربلا ( حال غیر از صد یا دویست سال اول) و بعد از گذشت این همه سال چقدر سقا خانه ایجاد شده است و به اسم ایشان آب داده اند، حتی قابل شمارش هم نیست. و همه اینها صداقت را نشان می دهد و اینکه طرف کار معنوی انجام داده و برای خدا کار کرده است مهم نیست که آنجا بتواند یک نفر را سیراب کند مهم این است که حرف خدا را گوش فرا داده و بعد از خود همه عالم را در این مسیر قرار می دهد کار برای او انجام می دهند.  همین جمعیت ایران لااقل در هزار سال گذشته، همه اینها سقا خانه داشته اند، چه در محرم، چه اینکه الحمد الله هنوز این سنت هست  که در کنار خیابان شیر آبی و مخزنی و وجود دارد که همه استفاده می کنند، شاید اکثر آنها به نیت حضرت باشد. این ریشه در معنویت و اطاعت خدا دارد، کسی نمی تواند این را به هم بزند، این مایه افتخار و الگوی کاملی برای ماست و نشان می دهد اگر ما فقط به خدا نگاه کنیم و کاری را انجام دهیم که کسی نباشد آن را قبول کند اما وقتی خدا پذیرفت در همه عالم جریانش می دهد. این می شود  که حضرت ابالفضل الگوی ما می شود. این نشان می دهد که اگر شما قدرت دارید، الان نباید استفاده کنید. وقتی این قدرت را دارید و نشان ندهید، خدا این قدرت را به همه جهان نشان می دهد. حتی ریزترین اعمال مثلا زیبایی که در جامعه ما شکل درستی ندارد اگر یک مقدار به وضع ظاهری خود برسیم حتما طرف مقابل را تحریک می کنیم، چون جامعه فاسد است؛ اما اگر از این زیبایی چشم پوشی کنیم و عادی باشیم این همان عملی می شود که حضرت عباس (ع) انجام داد. حضرت نخواست «با قمر بنی هاشم» بودن خود کاری برای دین انجام دهد و اصلا برای ایشان اهمیت نداشت ولی خداوند اهمیت داد و بعد از گذشت 1400 سال سر زبانها افتاد و همیشه می ماند هیچ انسان مهمی روی زمین نیامده که الهی باشد و  حضرت را نشناسد  و دعایش نکند و سلام نکند. اینها در عقیده ماست و با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست، چرا؟ چون از زیبایی ظاهری, پول, مقام و قدرت چشم پوشی کرده و به یک کار ساده آن هم در یک جمع کوچک (70 یا 80 نفره) اکتفا کرده است. آنهایی که کمی سنشان بالاتر است این ها را می فهمند، طرف وقتی دیپلم دارد، مثلا 5 نفر نیرو زیر دستش است (در مسائل نظامی بیشتر خود را نشان می دهد) اگر فوق دیپلم داشته باشد، برایش افت دارد که 5 نفر نیرو زیر دستش باشد، توقع بیشتر دارد، اگر لیسانس داشته باشد، حتی 300 نیرو هم برایش چیزی نیست. اگر در اوج قدرت باشد مثلا سر لشکر باشد، و به او بگویند مسئول همین 5 نفر باشد، اگر همه شاهد این جریان باشند، شکست برای سرلشکر است. شخصیت او خورد می شود. توقع دارد با این مقام حداقل سی هزار نفر زیر دستش باشند. تجربه جنگ و سابقه دارد. حضرت ابالفضل هم در این شرایط است. این قدرت تقوی را نشان می دهد. حداقل می توانست بگوید که فرمانده این 70 نفر باشد یعنی کل سپاه، ولی اصلا این کار را نمی کند. فقط از زن و بچه ها مراقبت می کند و نهایتا قضیه آب برایش پیش می آید.
 مسیری را امام حسین (ع) شروع کرد در تابستان بود و همراه با تشنگی بود کل این مسیر تشنگی است فقط در عاشورا و کربلا نیست. بیشترین توشه کاروان آب بود. و قمر بنی هاشم مسئول سرو سامان دادن به مشکهای آب بود. اگر بخواهیم از دید دنیایی نگاه کنیم کاری بسیار پایین برای حضرت با آن مقام و جایگاه بوده است. ایشان نیازی ندارد که به دنبال این چند صد نفر برود، خودش می توانسته خدم و حشمی برای خود راه بیاندازد و برو بیایی داشته باشد. اما  به خاطر خدا این کار را نمی کند. خدا را می بیند و حق را تشخیص می دهد. چرا؟ چون جلوی امام حسین قرار گرفته است.  می بیند که (ظاهرا) امام حسین از او پولدارتر است، قوی تر از اوست، طرفدار بیشتر دارد، عالمتر و معروف تر و زیبا تر است و ... اما امام حسین هم تسلیم است. می گوید خدا من را اینگونه خواسته ببیند، و من این مسیر را می روم. حضرت عباس وقتی جلوی آیینه قرار می گیرد سریع خودش را می بیند. می گوید من هم همین هستم و می روم، طعنه هایی که به او می زند اصلا برایش اهمیت ندارد. این یعنی جلوی زیارت عاشورا قرار گرفتن، جلوی امام حسین قرار گرفتن، جلوی آیینه قرار گرفتن؛
حضرت ابالفضل چندین زیارت دارد، در این زیارت نامه ها صفات ایشان آمده است.کجا ما اینها را شنیده ایم؟ وقتی اینها را بشنویم، می بینیم این الگوی ما واقعا الگوست، واقعا قدرتمند است، لازم نیست عکسش را برای ما بکشند، حقیقتا صاحب قدرت است. واقعا می شود به او افتخار کرد. اگر اینطور باشد، انسان تمایل به الگوهای بیخود یک روزه و دو روزه پیدا نمی کند. بلکه مطمئن است که در درونش کسی را دارد و سعی می کند  در همه چیز (فرقی نمی کند) شبیه او شود.
پس یک مرتبه پایین تر از زیارت عاشورا حضرت ابالفضل (ع) است، کسی که جلوی امام حسین قرار گرفت و خودش را با ایشان مطابقت داد. اگر چه ایشان مطابقت داشت. مقام رفیع ایشان به این دلیل است. وگرنه انسانهای برگزیده زیادی هستند که مثل امام هستند مانند حضرت علی اکبر حال ایشان فرزند امام است، خود این ویژگی را دارد . اما اگر پسر امام باشد و از طرقف مادر آن ویژگی ها را داشته باشد، قدرت، سن و زن و فرزند، طایفه ... اینها را داشته باشد ولی باز هم در این خیمه بماند  تبعیت  پیدا کند، این مقام را را پیدا می کند. همه ما در این شرایط  قرار می گیریم، همه انسان همین هستند، یک جایی زور دارند اگر بکار نبرند! یک جایی مثلا جواب سوالی را می دانندف اگر ندهند! حال اینها موارد کوچک است، در کل زندگی هم همین است. کسانی که سن بالا دارند، منظور ما را می فهمند. این مقام حضرت ابالفضل است. این است که حضرت را اقامه و برقرار می کند، خودش می شود یک علم و نشانه در راه هدایت. خودش می شود کسی که شده مثل امام حسین؛ شبیه امام حسین؛ در همه اعمال و رفتار و افکار؛
ان شالله ما هم به اندازه خودمان، هم فهم نسبت به این قضیه را پیدا کنیم، خدا توفیق دهد که اینگونه معرفت به حضرت عباس پیدا کنیم و بصیرت؛ در زمانه ای که ظلم و فساد و افکار انحرافی زیاد است، پول حرام، شغل نامناسب، تصویرهای نامناسب، صداهای نامناسب زیاد است. بتوانیم حق را در همین شلوغی و تاریکی بینیم و حرکت کنیم. حضرت ابوالفضل (ع) نافذ البصیره بود. یعنی در بین آن همه ظلمت حق را تشخیص داد تا آخرین قطره خون خود نیز بر سر حرفش باقی ماند، و خدا هم عزت و جلال و مقام و شهرتی به او داد که عالمگیر است. اگر مسیحی ها به امام حسین متوسل نشوند اما به حضرت ابوالفضل متوسل می شوند؛ ان شالله قدرت رسانه ای جمهوری اسلامی بیشتر شود، می بینید که همه  به سمت حضرت ابوالفضل می آیند، مسیحی و یهودی و بودایی ندارد، این ها مستضعف فکری هستند در جریانات غلط و فاسد قرار گرفته اند، وگرنه اگر حق را به اینها نشان دهید کسی نمی تواند در مقابل ان ایستادگی کند، مگر اینکه دشمن خدا باشد؛ 
شخصی تعریف می کرد: «  یک اقایی که سالها در انگلیس طندگی می کند، در روز عاشورا در کشور هلند دسته ای راه انداختیم و برنامه طول کشید و پلیس از ما محافظت می کرد، ( آنجا رسم بر این است که پلیس از گروههای اقلیتی که برنامه های خودشان را اجرا می کنند حفاظت می کند) در پایان مراسم، یک از افسران گفت شما امروز ما را خیلی اذیت کردید، من هم به او گفتم علت این کار را ما را می دانی؟ (او تصور می کرد کار ما سیاسی است) گفت: نه؛ و من برای دینمان را توضیح دادم وگوشه ای از واقعه عاشورا را تعریف کردم  و البته روضه حضرت علی اصغر را برایش گفتم، گفتم امام حسین ما یک بچه شش ماهه داشت اما چون حرفش حق بود و برای اینها زور داشت  این را بپذیرند او را هم کشتند؛ و همان جا افسر انگلیسی مسیحی در کنار خیابان چنان گریه ای کرد  که .. . »  این نشان می دهد وقتی حق به گوش کسی برسد نمی تواند آن را نپذیرد. مگر می شود حضرت ابالفضل (ع) را نشان داد و کسی قبول نکند ؟ شاید اگر به صورت انحرافی مثل این تصاویر غیر واقعی باشد اینطور شود. به این دلیل است که می گوییم به سمت این شعرها و نقاشی و ها و ... نروید. ایشان صفات زیبا فراوان دارد از کرم و اخلاق و گذشت و تقوا و مردم داری و ادب تا بی نهایت. حتی ادب با کسی که مخالف اوست. حضرت ابوالفضل مقابل کفر قرار گرفت اما با ادب صحبت می کند، با همان احترامات و فرهنگ خاص با اینها رفت و آمد می کند ( نامه می برد و می آورد، اجازه ای می گیرد.)
روز تاسوعا به نام حضرت نامگذاری شده است به این دلیل که امام حسین (ع) قرار بود روز تاسوعا به شهادت برسند، اما به حضرت عباس (ع) فرمودند: من خیلی به عبادت علاقه دارم، اگر ممکن است مهلتی از اینها بگیرد تا امشب را به عبادت مشغول شوند و فردا به جنگ بروند و چون حضرت این کار را انجام دادند و از خودشان مایه گذاشتند ( نسبت فامیلی بین اینها) و شاید به خاطر ایشان مهلت دادند این روز به نامشان گذاشته شد.
تاسوعا، ابولفضل؛

عاشورا، حسین؛
 ان شالله ما هم بتوانیم به اندازه خود فهم نسبت به این قضیه پیدا کنیم. خدا به ما معرفت دهد در زمانه ای که فساد بیداد می کند حرکت کنیم و راه را گم نکنیم.
و السلام 

                             

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭ خدا نگهدار ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

.::::::::ж الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ж::::::::.

 

جمعه ششم 10 1387

.:::::::: بسم الله الرحمن الرحیم ::::::::.

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭ سلام ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

  همراهی عقل و عشق

بسم الله الرحمن الرحیم

از جمله درسهایی که از مجموعه بهم پیوسته زیارت عاشورا می گیریم این است که راه سعادت فقط در صورتی طی می شود و انسان ب
رستگاری می رسد که عقل و عشق با هم همراهی کنند .
منظور ازعشق، یک مجموعه غیرمحسوس اما قوی وموثر از جانب کسی بر روی دیگران است . که با عناوینی همچون محبت و مودت
.و... شناخته می شود .
اگر قرار باشد به امور و قضایا فقط با دید عقلی بنگریم ، به مشکل برخواهیم خورد و یا بالعکس اگر بخواهیم احساسی و یا محبتی
و فقط از دیدگاه عشق نگاه کنیم ، باز هم به بن بست می خوریم . باید توانست بین این دو جمعی را به وجود آوریم و تا از عهده این
کار برنیاییم راه را پیدا نخواهیم کرد و سردرگم خواهیم بود و به فرض اگرهم راه را پیدا کنیم توان قدم برداشتن را نخواهیم داشت .
و حرکت از ما گرفته خواهد شد .
در تقـابل عشق ، عقـل قرار دارد . هـر دو در جهت مخالـف هم عـمل می کـنند .
عقل «باید» و«نبایـد» می کند ، اما عشق ، «نیستی» را می پسـندد .
عقل وقتی فرمان شدن می دهد، باید «شد» تا بتوان کاری را انجام داد ، ولی عشق به باید و نباید توجهی ندارد و در واقع بودن را
قبول ندارد و هستی آن به خاطر کسی است که دوستش دارد .
عقل انسان را پایبند نگه می دارد و حرکت را پذیرا نیست ، ولی عشق مطلقا سکون را قبول ندارد .
عقل طمانینه دارد، ولی عشق طمانینه را از آدم می گیرد .
اگر راه را پیدا کنیم ولی حرکتی نداشته باشیم مانند تشنه ای خواهیم بود که به آب رسیده ولی به آب راکد و فاسد شده . آنچه که سیراب
کننده است آب جاری و متحرک ست .
در عقاید هم همینطور است . عقیده ای که مارا به سوی کمال حرکت ندهد، به کمک انسان نخواهد آمد .
دستورات دینی مبنای عقلی دارد ، اموری به ما سفارش می شود . ما آنها را گوش می دهیم وعمل می کنیم . این پذیرش و انجام
دادن یعنی ایستایی . باید ما در حالی باشیم که از گفته یک گوینده به حرف بعدی آن برسیم . و این همان خاصیت عشق است .
نه عقل و نه عشق به تنهایی انسان را به نتیجه نمی رساند . باید هر دو را داشت و البته در حد تعادل نگه داشت .
این دو مقوله در دوستی با خدا و دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا نمود پیدا می کند .
«محرم » اوج عشق است . انسان هر چقدر هم که اهل تقوی باشد و یا اهل علم باشد و یا هر چیز دیگر، این ماه فضایی را جلوی ما
باز می کند که اگر انسان ناامید باشد ، امیدوار می شود.اگر خیلی اهل عبادت ، طاعت و بندگی و اخلاص باشد، وقتی در این ماه عزیز قرار می گیرد، به کسانی برخواهد خورد که درعینحالی که چیزی ندارند، ولی بسیار والا و بالاتر از خود و هر انسان معمولی
می یابند. .
این رویکرد انسان را به حرکت وا می دارد. یعنی هرعاملی که در محرم دیده می شود، عامل حرکت است و فلسفه آن هم حرکت امام
حسین ( ع ) است . هم حرکت فیزیکی یعنی هجرت از شهری به شهری دیگر و هم حرکت و کوچ عرفانی .
این حرکت از عقل شروع شده و به عشق رسیده است. از بودن به نبودن و اساس آن بودن ، ماندن ، رفتن تا همیشه است .
امام حسین (ع) همیشه در حال حرکت است. توقف ندارد. اما همیشه همراه این حرکت طمانینه رابا خود دارد ( یا ایتها النفس المطمئنه ) . مبانی اعتقادی حسینیون، مستحکم است و عقب نشینی و خطا در کارشان نیست . اما این عدم لغزش و آرامش و استحکام ، دلیل بر قعود
واز پای نشستن آنها نیست . بلکه نشانه مجاهدت است ، قائمند ، سرپا ایستاده اند تا حرکت کنند . واین بزرگترین درس زیارت
عاشوراست .
هر کدام از عقاید ما ، دستورات شرعی ، قرآنی و... در صورتی ما را خواهد ساخت و به نتیجه خواهد رساند که این دو صفت را همراه
داشته باشند. یعنی هم مستحکم باشیم و سرپا (چه درعقیده و چه در عمل) و هم اینکه حرکت باشد .
اعتقادی ما را به جنبش وامیدارد که هم ریشه ای باشد و هم انجام دادن آن را ما را وا نگذارد .
اگر امام حسین (ع) به حج متوقف می شد و یا به سکوت در مقابل ظلم تن میداد و یا به احتمال خونریزی و شهادت از آرمان خود
دست می کشید، دیگر امام حسین نبود ، امام نبود ، انسان کامل نبود . مومن واقعی باید زنده باشد زنده اعتقاد و تلاش و روحیه و گرنه با مرده فرقی نخواهد داشت .
هر کسی هم که کامل است، دقیقا پیرو فلسفه امام حسین (ع) است . هیچ واجبی ، هیچ دستور شرعی و هیچ مرام دینی او را متوقف
نمی کند . این فراز و نشیبی است که قطعا در زندگی وجود دارد و حتی زندگی پس از مرگ را هم پوشش می دهد .
و باید به تعادل رساند
بحث عدد و رقم نیست که مثلا بگوییم پنجاه درصد عقل و پنجاه درصد از عشق مدد بگیریم . خیر ، هدف این نیست ، بلکه از هر کدام
به میزان صددرصد باید یاری گرفت . باید هر دو را دید و در تصمیمات هر دو را همراه هم داشت .
بعضی انسانها افراطی هستند و ایندو را به میزان لازم در کنارهم ندارند. گاها می بینیم اشخاص را که وارد ماه محرم می شوند به
صورت افراطی عاشقانه یا عاقلانه رفتار می کنند . بعضی درغیرمحرم همه کار را انجام می دهند و به این ماه که می رسند عاقل
می شوند . حرفهای بی محتوا تحویل دیگران می دهند و اعمال محرم را انکار می کنند. می گویند باید خوشحال هم بود چرا که امام
حسین (ع) به لقاء الله رسیده و تازه این یک پیروزی است و باید تبریک گفت و... و گروهی دیگرهم از آن سوی بام می افتند هیچ کاری را
انجام نمی دهند و اعتقادشان هم هیچ بنیانی ندارد. به دنبال حواشی و قمه زدن و شمشیر کشیدن و... هستند. هر دو این طرق اشتباه است .
اگر در تمام عمر انسان هر دو صفت با هم همراه باشند ، حتی در جزئی ترین کارها، آن موقع هست که به نتیجه خواهیم رسید .
اگر هرکدام از اینها به تنهایی باشد، زندگی از حالت عادی خارج خواهد شد . اگر«کل یوم عاشورا» را درک کردیم و همیشه همانگونه بودیم که در این ماه هستیم و اگر دیدیم که حق و باطل وجود دارد ، در آن زمان است که که اگر این ایام به ما رسید، ما با این ایام خواهیم رفت و حرکت می کنیم و از ما نخواهد گذشت . کمتر کسی هست که با این ایام همراه باشد و در همه حال عاشورایی باشد. این شروعش از یک جایی خواهد بود. یا از سن خاص یا مکان خاص یا شرایط خاص . بالاخره به یک شکلی در این مسیر قرار می گیرند .
ولی بسیاری از انسانها هستند که درسی از این ایام نمی گیرند و و این زمانها می آید و میرود ولی برداشتی ندارند و عبرتی نمی گیرند. حضرت علی (ع) فرمودند : در نگاهی که عبرت نباشد ، ندیدن بهتر است ، در شنیدنی که عبرت نباشد نشینیدن بهتر است . و در گفتنی هم که عبرت نباشد سکوت بهتر است .
از دیدگاه ما هم همین طور است . یک نگاه چشم ظاهری ماست و به عنوان دوربین تصویر برداری می کند و به ما اانتقال می دهد و یک نگاه دیگر عمیق تر و وسیع تر به همه این جریانات است .
حقیقت امام حسین (ع) در این عالم یعنی حرکت و پویایی .
درس جمعی که ما از زیارت عاشورا می گیریم این است که هم دوستیهایمان و هم دشمنیهایمان عاشورایی باشد . این اجازه برای یک مسلمان وجود ندارد که جز خدا را دوست داشته باشد و هر کسی را که خدا را دوست بدارد .
کسی که در این الگو قرار ندارد باید دوستی با وی را قطع کرد . و همین طور در زمینه دشمنی . و دلیل همه دوستی ها و دشمنی ها باید در همین حیطه قرار گیرد و ملاکی غیر از این را برنگزیند . و این خود عاملی است که تشخیص را در ما به وجود می آورد .
یکی از معانی کلمه «انسان» به معنی «انس گیرنده» است و این انس بین انسانها وجود دارد و اگر نباشد انسان نیست و به انزوا کشیده خواهد شد . رسول باطنی «عقل» نوع محبت کردن به شخص خاص و محب خدا را فرمان می دهد و در زمینة عداوت با دشمنان خدا هم همین ابزار به کار می رود و این باعث تنظیم حالات ما خواهد شد .
همه دستورات اهل بیت و خدا در قرآن به همین شکل وجود دارد و در شرایط مختلف کاربردهای مختلف وجود دارد. یک زمانی انسان را تربیت می کند ، زمانی دیگر تشخیص بوجود می آورد و ملاکهای اصلی را دراختیار قرارمی دهد که بر اساس آن دوست و دشمنی را انتخاب می کند . و قدرت تصمیم گیری در کلیه امور از دیدن تا شنیدن و گفتن و احساسات و... را در بر می گیرد .
در واقع یک ملاک برگزیده شده ولی همه را در برمی گیرد و قدرت تشخیص پیدا می شود هر چیزی را از دیگری می توان تمیز داد . قدرت شناختن حق از باطل در همه امور . باطل در همه جا هست . این طور نیست که توقع بهشت جاویدان داشت. چنین چیزی امکان ندارد. حتی قرآن هم درمورد پیغمبران اشاره به همین امر دارد که آل پیغمبر به جز کسانی که ظلم کردند ، الا کسانی که وفا دار نبودند الا .. .
بالاخره وجود باطل در همه احوال لازم است تا بتوان سره از ناسره را تشخیص داد . امام بر حق و امام تقلبی را شناخت .
در حدیث هست که درآخرالزمان هفتاد نفر ادعای پیامبری می کنند و ما الان می بینیم که کسانی هستند که به این ادعا رسیده اند.
اشخاصی که آگاهند ، خوب حرف می زنند ، قرآن را می شناسند ، حدیث می دانند و بر فقه و فلسفه مسلطند ، اما برداشتی را مطرح
می کنند، بگونه ای که می خواهند بگویند حق این است که آنها می گویند . پیغمبر حق را نگفته بلکه در یک حالت عرفانی قرار گرفته و بعد آنْ را می سنجیده و سپس بنا بر درک و فهم خود عمل می کرده و به مردم اعلام می داشته که این دین اسلام است .
در این دوران در همین جامعه ما کسانی وجود دارند که دنباله رو همین امرهستند که بیشتر در وادی علم کار می کنند. ادعا دارند که دین اسلام تجربه پیغمبر(ص) است و دین خدا نیست و دین اصلا معنا ندارد. هر کسی هر کاری می کند، همان فهم و دین و ارتباط با خدا را
بوجود می آورد .
تشخیص پیام آور راستین و دروغین از کجا بدست می آید ؟ در جواب باید گفت زمانی که همه دوست داشتنها و دشمنی ها مطابق همان الگویی باشد که زیارت عاشورا به آن اشاره دارد ؛ در جای جای آن می توان آن را درک کرد .
کسانی که در مقابل امام حسین(ع) قرار گرفتند، دقیقا همین قدرت تشخیص را نداشتند. با کسی دشمنی کردند که دشمن خدا نبود و با کسانی پیمان دوستی بستند و کمک و یاری رساندند که دوست خدا نبودند . و علت این لغزش آنها همین عدم وجود ملاک تشخیص بود .
همه اینها باعث شد که نتوانند بین وجود حق امام خود و وجود باطل حاکم زمان خود تمایز قائل شوند و به شقاوت ابدی رسیدند .
حدود سی هزار نفر وارد دشت کربلا شدند .همه آنها حرکت داشتند و آمدند و می دانستند که جانشان را ممکن است از دست بدهند ، ولی اعتقاد و ایمان لاز م را نداشتند . قدرت اینکه بفهمند و تشخیص دهند که با چه کسی به جنگ بر خاسته اند را نداشتند .
در این میان حر، آزاده ای بود که خطیرترین وضیعت را داشت. اما عمل بموقع را از خود نشان داد و خیلی زیبا توانست تغییر مسیر دهد
حر آمدن را می آید جانش را کف دستانش می گذارد و خود نیز مرگ جنگی است قبیله و سپاهش را هم همراه آورده است اما وقتی در تقابل حق و باطل شدید قرار می گیرد و باید راه را از چاه تمیز دهد ، آنجاست که راه درست را بر می گزیند .
در گفتگویی که بین امام حسین (ع) و حربن ریاحی پیش می آید، حضرت اباعبدالله به ایشان می فرماید : مادرت به عزای تو بنشیند . حر عصبانی می شود و می خواهد جواب ایشان را بدهد و می گوید افسوس که مادر تو دختر پیغمبر است و الا پاسخ تو را می دادم .
این نشان می دهد که حر در دوستی ها و دشمنی هایش قبلا تشخیص را داشته است و می داند دختر پیغمبر را (چون دوست خداست)،
دوست بدارد و حالا که حق و باطل اینقدر درهم تنیده شده و اوضاع غبار آلْوده شده باز هم توان تمیز دادن را دارد .
و بعد از چند ساعت به اشتباه خود اعتراف می کند و درخواست بازگشت می دهد .
نمونه ای دیگر که در بسیاری از مقاتل به آن اشاره شده است ، صحبت چند جمله ای بین اباعبدالله و شمربن ذی الجوشن است و بسیار عجیب است : امام در زیر دست و پای شمراست و دیگر رمقی ندارد. فقط به سختی سخن می گوید ،هم از تشنگی و هم جراحتها و هم اعضای قطع شده ایشان تاب از ایشان برداشته است. در این هنگام شمر برای بریدن سر ثارالله و طمع دریافت پاداشی که داده اند اقدام می کند. امام می فرمایند : من رمقی ندارم و در حال مرگم . شمر می گوید : من آمده ام جایزه ام را بگیرم و با تو کاری ندارم ؛ امام می فرمایند : مگر مرا نمی شناسی ؟ می گوید چرا ! تو پسر و سبط رسول الله هستی . پسرعلی و فاطمه ای . می فرمایند : مگر نمی دانی ما
بر حقیم و بارها نشنیدی و نبودی و ندیدی ؟ شمر پاسخ می دهد : چرا ! ولی من به اینها توجهی ندارم . من جایزه ام را می خواهم بگیرم .
همین جاست که قدرت تشخیص به کار می آید. شمر فقط پاداش و اجر را می بیند و نه خدا و نه حق و باطل را . او به خاطر نگرفتن این درس به درک واصل شد و مقامش پستر از حیوانات قرار گرفت . ولی حر راه نجات را پیدا کرد و به سعادت ابدی نائل گشت واین چیز ساده ای نیست .
اگر اینها ملاک تشخیص ما نباشد،از راه باز می مانیم . و حتی ممکن است امام زمان خود را حتی بعد از ظهور ایشان نشناسیم . اکثرا تصور می کنند اگر زمان ظهور برسد و حضرت تشریف بیاورند همه به دنبال ایشان می روند. در صورتی که اینطور نیست . با یک مثال ساده می توان ثابت کرد . مگر امام حسین(ع)در زمان خود ناشناخته بود ؟ مگر مردم نمی دانستند پسرفاطمه (سلام علیها)است ؟
مگر نمی دانستند از ذریه رسول الله (ص) است ؟ بارزترین اطلاعات شناسنامه ای ایشان را می شناختند . برخلاف امام عصر ما که حتی چهره ایشان از نظرها غایب است . ابا عبدالله را همه می شناختند . معجزات فراوان و عجیبی حتی در کربلا از ایشان دیده بودند . پنجاه و هفت سال بین مردم آن زمان زندگی کرده بود. پس چگونه است که با سبط پیغمبراینگونه رفتار کردند ؟
دلیل این است که آن شناختی را که لازم است، نداشتند. شناختی که بتوان دراثر آن حق را از باطل جدا کرد . اینکه دوست خدا و دشمن خدا رابتوان حتی در بین سی هزار سپاه شناخت، حتی اگر مظلوم باشد و حتی اگر یاری نداشته باشد و تنها مانده باشد . اینها مهم است وگرنه اینکه بگویی پسرکیست ؟ پدر کیست ؟ شجره او چیست ؟ شناخت پدید نمی آید .در مورد بقیه الله هم همینطور است .پس از ظهور حضرت که انشاءلله به زودی خواهد بود، همه ایشان را خواهند دید. ولی این شناختی نیست که ما باید به دنبالش برویم. شناخت واقعی تشخیص حقانیت ایشان است . شناخت راه امام زمان است. اینکه با گفته های ایشان تقابلی نداشته باشیم . اگر این معیار دوستی و دشمنی که از زیارت عاشورا فرا می گیریم برای ما نباشد آهسته آهسته قدرت تشخیص را در خودمان از دست خواهیم داد و این کم معرفتی ما نسبت به آخرالزمان و شرایط حاکم بر آن است .
اگر ما قدرت فهم نداشته باشیم و جمعی بین عقل و عشق نتوانیم ایجاد کنیم ، وقتی دوباره باز گردیم ، همان آدم خواهیم بود .
نه رفتنمان دل کسی را تنگ خواهد کرد و نه آمدنمان کسی را خوشحال خواهد کرد و اصلا بود و نبودمان در این دنیا فرقی نخواهد کرد . حال کسانی که بود و نبودشان دراین دنیا فرقی نمی کند هم همینگونه است. یعنی حرکت ندارند و نمی اندیشند تا بایدی را به باید دیگر متصل کنند. متوقف شدند . ممکن است که انسانهای خوب و پاکی هم باشند ولی به هر حال از راه باز مانده اند .
کسی که متحیر و سردرگم است خیلی طول می کشد تا به یقینی که حرکت می دهد برسد و ممکن است در حال حرکت باشد و ایمانش کامل و اعمالش درست و نیاتش صالح و صادق ولی یقین بیشتر می خواهد و این یقین هم لازم است .چرا که لازم است تا آدم از یک جایی شروع کند ؛ ولی انسانهایی که سخت به یقین میرسند یا بی عقل هستند و یا بی عشق و یا فقط می خواهند هرچیزی را طبقه بندی کنند و یا هیچ طبقه بندی را نمی پذیرند و یا می خواهند هر چیزی را که خود درک کردند و فهمیدند، عمل کنند و یا اینکه می گویند هر چیزی که خدا گفت و خود هیچ تفکری روی آن ندارند . یعنی در واقع فقط یک «باید» دارند که هیچ حرکتی در آن وجود ندارد و برایشان «باید » دیگری وجود ندارد که در آن حل شود و به« باید» دیگری برساند . باید نیروی محرکه ای باشد. حتی در جزئی ترین امور از رفت و آمد گرفته تا خرید و فروش و انتخاب شغل و انتخاب همسر وآموختن علم وهمه و همه .
کسانی هستند که با یک تغییر زمانی و مکانی ،اعتقادی را کامل نکرده و کنار می گذارندو می گویند همانی که از ابتدا بود،همان است و هیچ تحولی صورت نمی گیرد ، به آن معناست که سعی نمی کنند که ارتباط خود را با آن دستوری که خداوند فرموده وفق دهند .
اگر ما چنین دستورالعملی را در صدر اعمال خود قرار دهیم هر کاری را که انجام دهیم هر رفت و آمدی که داشته باشیم هر اتفاقی که برایمان رخ دهد و هر چیز جدیدی دیگری که وارد یا خارج از زندگی ما شود، این عقیده را بالا خواهد برد و حرکت می دهد .
کسی که الگوی الهی او اینگونه تنظیم شود و خود را مدام به این عادت دهد که طرف مقابل را ببیند و مدام سنجش کند و این تشخیص را دهد که نسبت به برخورد دیگران محبتش را کم یا زیاد کند، راه را درست طی خواهد کرد . این حرف ساده ای نیست ولی ریشه در تمام ابعاد زندگی دارد. حتی اگر بخواهیم دین را بپذیریم و فقط بخواهیم انسانی زندگی کنیم ، بهترین ملاک همین خواهد بود که هم مارا مستحکم می کند در راهی که می خواهیم انتخاب کنیم و هم مارا حرکت می دهد .
برای این بحث می توان مثـالی را ذکر کرد . گاهی انسان به دلایـلی از یک مجموعه ای دور می شـود. حال یا یک سال یا پنج سال و یا ... ولی زمانی که باز می گردد یک عده ای را می بیند که زنده هستند و حرکت می کنند و پیشرفت کرده اند هم زنده مادی هم زنده معنوی . اما عده ای دیگر نه تنها همان آدم های چند سال قبل هستند بلکه گمان می رود جزء زنده ها نیستند .همان عقیده ، همان عمل ، همان تشخیص و هنوز انسانها را با همان دید می نگرند . هنوز امام زمان برایشان همان امام زمان است ، خدا همان خداست و هیچ تکاملی پیدا نکرده اند . ولی اگر رو به کمال بودند ،خدا را بهتر می شناختند و امام زمان خود را دقیقتر و والاتر درک می کردند . اعمالشان بهتر می شد چه در کمیت و چه در کیفیت . تنها زندگانی جسمانی مهم نیست . تفاوت انسان با حیوان در همین است . زندگی یعنی حرکت .
کسی که می گوید من یک روز به این حقیقت رسیدم و سی سال هم هست همین را می گویم ، حرف کاملا احمقانه ای می زند و اشتباه محض را مرتکب می شود .
زیرا دست یافتن به حقیقت ثابت تنها توسط انسان کامل صورت می گیرد و دیگر حتی نیاز نیست که به آن چیز دیگری اضافه شود و این دستیابی به حقیقت ثابت کار ما نیست .
اگر آدمی این عقیده را حفظ کند هر کس دیگری که با وی به نوعی مرتبط باشد تاثیری از وی خواهد گرفت. چنین چیزی محال است که پرتو نوری نداشته باشد و فقط تاریکی های خود را روشن سازد . حال به هر صورتی باشد یا کوتاه یا مقطعی و یا گذری در هر محلی که وارد شوند هم دیگران مراعاتش را می کنند وهم او بر دیگران تاثیر گذار خواهد بود .
این درس بزرگ و عظیمی است که ما از زیارت عاشورا می گیریم . مهم دانستن نیست مهم عمل کردن است و ان شا الله هم در همین مسیر قرار بگیریم .والسلام.

                             

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭ خدا نگهدار ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

.::::::::ж الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ж::::::::.

 

جمعه ششم 10 1387
X