شـناخت
هـر چیزى از دو طریق میسر است: اول از طریق شناخت اضداد آن از بـاب((تعرف
الاشـیا بـاضدادها)) کـه ایـن نوع شناخت را در اصطلاح شناخت جدلى مى نامند. دوم شـناخت از طـریق علل و اسباب و ریشه هاى آن و این نوع شناخت
رااصـطلاحات شـناخت برهانى مى گویند که بوعلى سینا این نوع شناخت را
بهترین نوع شناختها و شناخت تام معرفى کرده است چنان که گفت:و الـعلم
التام فى باب التصدیق ان یعلم الشى باسبابه و در اصطلاح فلاسفه رأج است که
: ذوات الاسباب لاتعرف الا باسبابها.
از آنـجا کـه هر حادثه و پدیده اى داراى علل و عواملى است که در پـیدایش
آن نقش مستقیم یا غیر مستقیم داشته و انقلاب اسلامى ایران نـیز از ایـن
قانون مستثنى نیست اگر بخواهیم شناخت کامل و آگاهى صـحیحى از آن داشـته
باشیم باید علل و عواملآن را که در پیدایش آن نـقش داشـته اند بـشناسیم
زیـرا بـدون شناخت ریشه ها شناخت اصل انـقلاب میسر نخواهد بود لذا ما در
این درس در صدد آنیم تا آنجا کـه فـرصت اجازه دهد در اطراف علل و ریشه ها
آن بحث و بررسى کنیم هـر چـند که علل وعوامل انقلاب بسیار بوده و ما را در
این مختصر فـرصت بـررسى هـمه آنـها نـیست لذابه برخى از آنها که از اهمیت
بـیشترى بـرخوردار بـوده و دخـالت مـستقیم ترى درپـیدایش انـقلاب داشته
اند مى پردازیم.
قبل از شروع در بحث تذکر دو نکته لازم است:
1 - از آنجا که این مباحث و مطالب براى تدریس در دانشکده تنظیم گـردیده
است باتوجه به وقت اندک و محدود بودن ساعات درسى در یک تـرم امـکان بـررسى
گسترده و همه جانبه علل و عوامل انقلاب اسلامى میسر نیست لذا به بخشى
ازعلل آن هم بصورت اختصار پرداخته خواهد شد.
2 - عـللى کـه مورد بررسى قرار مى گیرند این چنین نیست که همگان در یـک
سـطح بوده و داراى نقش مساوى باشند بلکه بعضیها نقش عمده را ایـفا کرده و
بعضى دیگر در آن حد از نقش و اثر نیستند و مردم جـامعه ما نیز به همه آن
علل یکسان معتقد نبوده و بلکه ممکن است عـلتى بـراى عـده اى از آنچنان
نقشى برخوردار بوده که موجب طغیان آنـان مى شده ولى در نظر دیگرى چنان
نبوده باشد ولى در مجموع این عـلل و عوامل زمینه پیدایش این انقلاب را
فراهم نموده و مردم را علیه نظام حاکم شورانده است اینک بیان آن علل : 1 - مذهب
در ایـران از اوأل قـرن اخـیر ایدئولوژى و مکاتب گوناگون مطرح شـده و
مـردم رابـسوى خود فرا مى خواندند و آنها عبارت بودند از ((نـاسیونالیسم))
تـحفه غـرب , و((مارکسیسم - لنینیسم)) ارمغان شـرق و ((اسـلام)) کـه از
قـبل در ایـن سـرزمین وجودداشته است و مـبلغین هـر کـدام سـعى داشـته اند
کـه با نشان دادن جامعه کمال مطلوب پیروان بیشترى را به خود جلب نمایند.
امـا آن دو مـکتب هر چند که در ابتدا طرفدارانى پیدا کرده و با شـعارهاى
پـر آب ورنگشان عده اى را در اطراف خود جمع کرده و حتى احزاب و گروههأى
نیز تشکیل داده و تحت عنوان رهأى بشر از سلطه استعمارگران فعالیتهأى نیز
داشته اند اما دراثر بروز جریانهایى در جهان چهره دروغین تبلیغات سیاسى آن
دو آشکار گشته وامیدى که طـبقات روشـنفکر بـه آنـها بـسته بـودند تبدیل به
یاس شده و از آن ایدئولوژیها و مکتبها سر خورده و بیزار شدند ولى اسلام
همچنان بـه خـاطر حقانیت و صداقت خود جاذبه خود را حفظ کرده و به زندگى
خـود ادامـه مـى دهد و مـردم فهمیدند که تنها راه نجات و تنها ره رهـأى از
یـوغ استبداد و استعمار همانا راه اسلام راستین است نه راه شـرق و غـرب
زیـرا هـمه جنایتها و اسارتها براى جوامع بشرى درجهان کنونى از صاحبان
همین مکاتب شرقى و غربى است آنگاه آنان چـگونه مى توانند مکتبى در جهان
ارأه دهند که مایه نجات و وسیله رهـأى از زیر سلطه آنان باشد لذا امام
خمینى((ره)) در 28 جمادى الـثانى سـال 1392 هـجرى قمرى در بخشى از پیام
خود به دانشجویان مـسلمان مـقیم آمریکا و کانادا چنین فرمود: (...اگر دول
اسلامى و مـلل مـسلمان بـه جـاى تـکیه بـه بـلوک شرق و غرب به اسلام تکیه
مى کردندو تعالیم نورانى و رهأى بخش قرآن کریم را نصب عین قرار داده و
بـکار مـى بستندامروز اسـیر تجاوزکاران صهیونیزم و مرعوب فانتوم آمریکا و
مقهور سیاست سازشکارانه و نیرنگ بازیهاى شیطانى شـوروى واقع نمى شدند...
تا روزى که ملت اسلام پایبند این مکتبهاى اسـتعمارى مـى باشد و یا قوانین
الهى را با آن مقایسه مى کند و در کـنار هـم قـرار مـى دهد روى آسـایش و
آزادى نـخواهد دیـد و این مـکتبهأى که از چـپ و راسـت بـه مـلت اسلام عرضه
مى شود فقط براى گـمراهى و انـحراف آنـان است و مى خواهند مسلمانان را
براى همیشه خوار و ذلیل و عقب مانده و اسیرنگهدارند و از تعالیم رهأى بخش
قرآن دور سازند.
حـاصل آنـکه نـاسیونالیسم و مـارکسیسم بـخاطر مـاهیت الحادىشان نـتوانتسند
دراعماق دلها نفوذ کنند و نتوانستند حمایت توده ملت را به خود جلب نمایند
و هرچند که در ابتدا طرفدارانى پیدا کرده ولى به مرور زمان یکى پس از
دیگرىطرفدارانشان را از دست داده و خلاصه نتوانستند در این مملکت اسلامى
دوام بیاورند.
امـا اسـلام بـعنوان یـک مذهب و مکتب الهى از دیر زمان در اعماق دلهاى
اقشاروسیعى از مردم جامعه ما نفوذ کرده و مردم را به خود جـلب نـموده بـود
اسلام بعنوان یک مذهب حاکم در همه جا (از شهرها گـرفته تا دورترین نقاط
مملکت) و در همه اقشار (از غنى و فقیر, کـارگر و کـشاورز, دانـشجو و
روشنفکر , مردان و زنان) حضورفعال خود را حفظ نموده و در همه شئون زندگى
این ملت حاکمیت داشت لذا بـاهمه تبلیغات مسموم و گسترده اى که علیه اسلام
از ناحیه دشمنان آن مـى شد و بـاهمه سـمپاشیها که مى شد (که مى گفتند
اسلام قادر به اداره اجـتماع کنونى نیست وقدرت رهأى بخشى از سلطه استعمار
را نـدارد و ...) بالاخره اسلام قدرت خود رانشان داده و کاخ ستمشاهى را
درهم فرو ریخته و دست اجانب را از این مملکت کوتاه نموده است و بـه شــرق
و غــرب نـشان داد کـه تـنها مـکتبى کـه در بـرابر تـجاوزاتآنان ایستاده و
مردم را از زیر سلطه آنان خارج مى نماید اسـلام اسـت و به مسلمین
نیزفهماند تنها مکتب رهأى بخش اسلام است نـه مـکاتب شـرق و غـرب پـس
براىرهأى خود به اسلام و قرآن تمسک نمأید نه به مکاتب دیگر. 2 - اسلام زدأى نظام حاکم
جـهان غـرب در جـنگهاى صلیبى (که از قرن 11 تا 13 میلادى به طول انجامید)
به قدرت و عظمت اسلام پى برده و فهمید تنها قدرتى که در برابرش استقامت
کرده وقد خم نمى کند اسلام است لذا در صدد برآمده بهر طریق ممکن اسلام را
از صحنه روزگار محو نموده و یا اگر نامى از اسـلام باقى مانده از محتوى
تهى باشد و دید این نقشه با جنگ و لشکرکشى قابل پیاده شدن نیست زیرا مردم
مسلمان در اثر جنگ به هم پـیوسته از اسـتحکام بـیشترى بـرخوردار مى شوند
لذا در صدد نقشه دیـگرىبرآمده و آن این بود که : از طریق عوامل نفوذى که
از خود مـمالک اسلامى انتخاب مى شوند و به قدرت مى رسند باید از درون
اسلام زدأى نمود و آن را از درون پوساند و براى اجراى چنین نقشه اى در
کـشورهاى اسـلامى مـهره ها انـتخاب کرده ونوکرهاى کر و کور و چشم بـسته
بـه قـدرت رسـاند لـذا افـرادى هـمانند رضاخان درایران و اتـاتورک در
ترکیه و آل سعود در حجاز و نوکرهاى امثال اینها را در کـشـورهاىاسلامى
دیـگر بـه قـدرت رسـانده در صـدد مـحو اسـلام بـرآمده اند البته این نقشه
از قبل یعنى پس از جنگهاى صلیبى بوده ولى در قرن اخیر از شدت بیشترى
برخوردارشد.
عـلماى اسـلام و پـیشوایان دینى به این مسئله پى برده و در مقام بـیدارى
مـسلمین برآمده و با استعمار در همه جوانب آن به مبارزه برخاسته اند که ما
در درس سوم به گوشه اى از آنها اشاره کرده ایم.
سـید جـمال الدین اسدآبادى در یک قرن قبل چنین مى گفت: مسلمانها بـاید
بـدانندکه انـگلیس قصد براندازى اسلام را داشته و مى خواهد مـسلمانان را
در هـر جاى کره زمین نابود سازد هر چند که این کار شدنى نیست.
نـخست وزیـر انـگلستان ((گلادستون)) در سال 1887 میلادى در برابر
نمایندگان کشورخود نطق مهیجى ایراد کرده و در ضمن آن یادآور شد که : تا
زمانى که قرآن خوانده مى شود و کعبه طواف و نام محمد صلى الـله عـلیه و
آلـه و سـلم در بـالاى مـا ذنه هابعظمت برده مى شود مـسیحیت در خـطر بزرگ
قرار دارد پس بر شما باد که قرآن راتحریف کـرده و کعبه را تخریب نموده و
نام محمد صلى الله علیه و آله و سلم را ازبالاى ما ذنه ها محو نمأید.
هـمانگونه که از عملکرد آنان پیداست تمام هم آنان محو و نابودى اسـلام
وبرگرداندن ملت اسلامى به دوران جاهلیت است تا بتوانند به درسـتى و راحـتى
آنـان را بـه زیـر سـلطه خود درآورند البته این کارشان هیچگاه بى پاسخ
نمانده است.
در پـنجاه سال اخیر مبارزه با اسلام و مسلمین و سلب حقوق و بردن امـوال و
مـنافعآنان در ترکیه و ایران صورت جدىترى به خود گرفت الـبته در ایران تا
25 سال -تقریبا - کارگردان اصلى این مبارزه انگلیس بوده و در 25 سال اخیر
آمریکا.
مـسلمانان ایـران در ایـن دوره پـنجاه سـاله در میان اشک و خون روزگار
گذراندندمقدسات اسلام همواره هتک شده و حرمت اسلام همواره فراموش گشت
علماىاسلام زندانى تبعید یا شهید شدند وعاظ و طلاب به زنـدانها و شـکنجه
گاهها افـتادندمجالس عـزادارى حـسین بـن عـلى عـلیه السلام ممنوع گشته و
لباس روحانیت قدغن گردید و مدارس اسلامى بسته و چادر که یک نوع حجاب و
پوشش اسلامى است ازسر زنان مسلمان برداشته شد و ...
|